
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۷۴۴
۱
بس که کردم در فراق روی جانان انتظار
کرد ما را در جدایی زار و حیران انتظار
۲
انتظارم مونسی شد گوئیا در روز و شب
بس که کردم در غم آن سست پیمان انتظار
۳
روزگاری تا دل من درد دوری می کشد
بر عناء صبر و بر امّید درمان انتظار
۴
هر زمان گویم که ای دل ترک عشق او بگو
در وفای بی وفایی چند بتوان انتظار
۵
باز گویم بر امید دولت روز وصال
عاشاقن را خوش بود بر بوی جانان انتظار
۶
دل قوی دار و مترس از هجر او مردانه باش
عیب نبود گر کشند از بهر خوبان انتظار
۷
در فراق روی او جان از جهان بیزار شد
بیش ازین طاقت نمی آرد دل و جان انتظار
نظرات