جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

شمارهٔ ۷۴۷

۱

به جان آمد دلم از جور دلدار

غمم افزون شد از اندوه غمخوار

۲

مرا گویی که غمخواری نداری

من از غمخوار گشتم این چنین خوار

۳

چه می پرسی که از عشقش چه داری

دل و جانی ز درد و غصّه افگار

۴

به کنج محنتی با درد هجران

بمانده بی دل و بی صبر و بی یار

۵

نه با درد فراق امید درمان

نه از بیم رقیب امکان گفتار

۶

قرینم ناله و افغان چو بلبل

که وقت گل جدا ماند ز گلزار

۷

بلی هرکس که خواهد صحبت گل

بناچارش بباید ساخت با خار

۸

سگان را بر درت بارست و ما را

نباشد بار از آن دارم به دل بار

۹

تو را از من فراغت حاصل و من

به دوری از تو خرسندم به ناچار

۱۰

نگارا مرغ دل در دام زلفت

مقید گشت در بندش نگهدار

۱۱

تو آزادی و از شوقت جهانی

به دست محنت هجران گرفتار

تصاویر و صوت

نظرات