
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۷۵۶
۱
جانا گرت به جانب ما اوفتد گذر
بینی ز مهر خود که جهانیست بی خبر
۲
از حد گذشت شرح غم حال این جهان
بر حال زار من تو کنی رحمتی مگر
۳
از روز هجر تو دل تنگم به جان رسید
باشد شبی که با تو کنم دست در کمر
۴
گر تیغ می کشی تو و گر تیر می زنی
جز جان به راه عشق نداریم ما سپر
۵
نور و فروغ طلعت زیباش در جهان
ای دل بغایتیست که حیران شود بصر
۶
دردیست در دلم ز غم اشتیاق تو
کان درد را دوا نبود غیر گلشکر
۷
آن گل ز عارض تو و شکّر ز لعل تو
در هم سرشته اند و نهفتند در گهر
۸
تا چند عجب و ناز و تکبّر کنی مکن
یک دم ز لطف سوی دوستان نگر
۹
گر یک نظر کنی سوی ما کیمیا شویم
خاک رهیم در تو تمامست یک نظر
نظرات