
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۷۷۱
۱
بردی دل من به چشم مخمور
ای چشم بدان ز چشم بد دور
۲
هرکس که به رویت افکند چشم
در چشم نیایدش دگر حور
۳
ای دیده جان ما ندیده
ای نور دو دیده چون تو منظور
۴
بازآی که از غم فراقت
در دیده نماند بی رخت نور
۵
مسکین دل من به رغم نشسته
بر شهد لب تو همچو زنبور
۶
عشق رخ تو چو شاه بازست
بیچاره دلم به سان عصفور
۷
هستی تو طبیب درد دلها
ماییم ز درد هجر رنجور
نظرات