
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۷۷۳
۱
در افتادم به عشق او ز تقدیر
مسلمانان مسلمانان چه تدبیر
۲
چنانم بر وصالش آرزومند
که بگذشتست از تحریر و تقریر
۳
خداوندا تو یاد عشق خوبان
ز جان ما به لطف خویش برگیر
۴
چرا در عشق او از خود خبر نیست
چه چاره چون چنین رفتست تقدیر
۵
چه بازی می کند بنگر تو از دور
فغان از جور این چرخ کهن پیر
۶
به جان آمد دل من از فراقش
شده مهر رخ خوبش جهانگیر
۷
عجب گر نشنوی ای نور دیده
فغان و ناله های ما به شبگیر
نظرات