
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۷۷۶
۱
کیست به عالم مرا غیر غمت دستگیر
ای بت نامهربان هان ز غمم دستگیر
۲
ای تو خداوند و ما از دل و جان چاکرت
هم نظر مرحمت باز مگیر از فقیر
۳
گر بکشی بندهام ور ننوازی غمین
چاره بجز صبر نیست کز تو ندارم گزیر
۴
روی تو برگ سمن بوی تو مشک ختن
قد تو سرو چمن سایه ز ما برمگیر
۵
باد سحر گوییا میوزد از کوی دوست
زآنکه جهان مست شد باز ز بوی عبیر
۶
ای دل مسکین برو بر سر کوی وفا
روی مگردان ز کس گر بزنندت به تیر
۷
گفت خِرَد ترک کن عشقِ بتان، چون کنم؟
کرد به لطف آن صنم جان جهانی اسیر
۸
در غم هجران او صبر و دل من کجا
چون بشکیبد مرا دیده از آن بی نظیر
۹
صبر مفرما مرا در غم هجران او
چون کند آخر بگو طفل صبوری ز شیر
۱۰
هست بسی خوبروی در همه آفاق لیک
کس نبود در جهان چون بت من دلپذیر
۱۱
کعبهی جان و جهان در طلب وصل تو
خار مغیلان بود پای دلم را حریر
نظرات
مسعود