جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

شمارهٔ ۷۷۸

۱

آخر نظری کن به من ای سرو روان باز

هر چند که آید همه از سرو روان ناز

۲

سرگشته چو ماییم خروشان ز فراقت

در گوش تو خواهیم که گوییم همه راز

۳

قدّ تو بلندست و مرا دست رسی نیست

گویی تو که با ناله و با گریه همی ساز

۴

خورشید جهانتابی و من ذرّه مهرت

از بهر خدا سایه ی لطفی به من انداز

۵

دانی که ز هجران دل ما در چه ملالست

چون شمع که باشد سر او در دهن گاز

۶

مسکین دل من همچو کبوتر بچه وحشیست

چون پنجه تواند که کند با چو تو شهباز

۷

گویند که صبرست جهان چاره ی کارت

از روی ضرورت شده با هجر تو دمساز

تصاویر و صوت

نظرات