جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

شمارهٔ ۷۷۹

۱

هست چون زلف بتانم هوس عمر دراز

تا دمی درد دل خویش بگویم به تو باز

۲

سر به گوش تو نهم حال جهان عرضه دهم

تا نظر بر من بیچاره کنی از سر ناز

۳

سرّ عشق تو نخواهم که بگویم با کس

خاصه با باد صبا کاو نبود محرم راز

۴

دور وصل تو چو عمرست شتابان چه کنم

چند نالم ز غم عشق تو شبهای دراز

۵

چند پیش رخ مه پیکر تو جان جهان

همچو شمعی بود از هجر تو در سوز و گداز

۶

چند گویم به لب آمد ز غمم جان عزیز

چند گویی به من خسته که با درد بساز

۷

دل بیچاره ی من با غم عشقت چه کند

چون کبوتر نتواند که کند حمله به باز

۸

مرغ جان من مسکین به هواداری تو

آن تواند که کند بر سر کویت پرواز

۹

وا پس آ جان گرامی به تنم تا گویند

عمر بگذشت ولی جان به جهان آمد باز

تصاویر و صوت

نظرات