
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۷۸۰
۱
سروی به خون دیده بپروردمش به ناز
برداشت از سر من بیچاره سایه باز
۲
گفتم چرا تو سایه ز ما برگرفته ای
گفتا تو بیش ازین به قد سرو ما نناز
۳
ماییم سر کشیده بر اوج فلک ببین
در آتش فراق چو قلعی تو در گداز
۴
گفتم که حال ما که رساند به گوش تو
جز باد صبحدم که بود او محلّ راز
۵
گوید نیازمندی ما را به حضرتش
آن دلنواز گرچه ز ما هست بی نیاز
۶
محراب ابروی تو مرا قبله دلست
حیران منم به روی تو پیوسته در نماز
۷
جانم به لب رسید و جهانم ز دست رفت
آخر ز وصل خویشتنم چاره ای بساز
۸
شمشاد قامت تو هرآن دیده ای که دید
دیگر نظر چرا کند آخر به سرو ناز
۹
گنجشک دل به چه پر مرد عشق تست
افتاده بس به دام هوای تو شاهباز
نظرات