جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

شمارهٔ ۷۹۹

۱

مریز خون دل خلق را نگارا بس

مکن برین دل مسکین جفا خدا را بس

۲

نظر به جانب ما کن چو سرو سیمینی

که یک نظر ز تو ای سرو ناز ما را بس

۳

وفا نمای تو باری خلاف رای از چه

نمی شود ز جفا یک زمان شما را بس

۴

اگرچه خون دلم می خورد نهان چشمت

مریز خون دل خلق آشکارا بس

۵

ز حد بشد به من خسته دل جفای تو زان

ز کار عشق تو ای دلربا وفا را بس

۶

چو گرد جور برآورده ای ز جان جهان

میار پیش تو این باره ی بلا را بس

۷

چو طاقتم بشد از دست و پای صبر نماند

مزن تو بر دل من ناوک جفا را بس

۸

اگر نظر کند آن سایه بر من دلتنگ

بدان که یک نظر پادشا گدا را بس

۹

اگر جهان همه شادی و خرّمی گیرد

کنون مرا غم روی تو غمگسارا بس

تصاویر و صوت

نظرات