
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۸۰
۱
آزاد سرو بستان از جان شدیم بندت
از چشم زخم دوران یارب مبا گزندت
۲
چون دل به بند زلفت بستم ز روی اخلاص
من چون خلاص خواهم ای نازنین ز بندت
۳
زلفت کمند دلها من آهوی گرفتار
سر چون کشم نگویی ای دوست از کمندت
۴
از حق مگیر ای دل در عالم حقیقت
منصور وار خود را بردار کن ز بندت
۵
مسکین دل بلاکش دلدار سرو بالا
ننشست آخر الامر تا در بلا فکندت
۶
با دشمنان توان زیست با دوستان به عزّت
دشمن نه ای ولیکن بر دوست کی نهندت
۷
صبر از لب چو نوشت تلخست نیک دانی
تا کی توان صبوری از لعل همچو قندت
۸
تا کم رسد به رویت از چشم بد گزندی
بر روی همچو آتش خالیست چون سپندت
۹
من بد نمی پسندم بر روی دلپذیرت
گر خود دل تو باری بد بر جهان پسندت
نظرات