
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۸۰۲
۱
چون من ندارم جز تو کس جز تو ندارم هیچکس
فریاد خوانم بر درت آخر به فریادم برس
۲
آشفته ام چون موی تو بر آرزوی روی تو
سرگشته ام در کوی تو بر تو ندارم دست رس
۳
گفتم ز لعلت خسته ام یک شربت آبی ده مرا
آمد به گوشم زان دو لب گفتا که ما را از تو بس
۴
کشتی در افکن ای دل مسکین ببین در بحر غم
سیل فراقش را که چون بگرفت ما را پیش و پس
۵
گرچه تویی فارغ ز ما ما را میسّر چون شود
دوری ز روی مهوشت ای نور دیده یک نفس
۶
تا دل هوایی می برد در دیدن دیدار تو
این دیده ی مهجور را خوابش نیاید از هوس
۷
در آرزوی روی چو گلبرگ تو در صبحدم
فریاد شوقی می زنم مانند بلبل در قفس
۸
خالی ز عنبر کرده ای بر لعل جان بخشت یقین
شکّر فروشان لبت خالی نباشند از مگس
۹
کردم جهانی در سرت سر کرده ای با ما گران
ظلمی چنین ای نازنین جایز ندارد هیچکس
نظرات