
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۸۱
۱
سرو بستان خجل ز رفتارت
شرم دارد شکر ز گفتارت
۲
تا به چند ای نگار شهرآشوب
می کُشم نفس و می کشم بارت
۳
ای طبیب دلم چه شد آخر
که نپرسی ز حال بیمارت
۴
شرمسارم ز مردم دیده
چند جویم به اشک آزارت
۵
گل وصل تو با دگر یاری
من دلخسته چون خورم خارت
۶
گر به تیغم زنی از آن بازو
شوم از جان فدا دگر بارت
۷
یک سر مو اگر فروشندت
به جهانی منم خریدارت
۸
زآن دو زلف و دو چشم پر فتنه
از دل و جان شدم گرفتارت
۹
هم نگاهی به سوی ما می کن
تا نگهبان بود نگه دارت
نظرات