
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۸۱۲
۱
صبا از رخ بکش یک دم نقابش
که تا بینم رخ چون آفتابش
۲
مگر بر حالم اندازد زمانی
نظر زان چشم مست نیم خوابش
۳
دو ابروی کماندارش ببیند
که باشد با دلم پیوسته تابش
۴
اسیر بند زنجیر خودم کرد
کمند بند زلف پر ز تابش
۵
شدم در کوی او خوارای عزیزان
ندیدم نوبتی از هیچ بابش
۶
اگر روزی به مهمان من آید
برآنم کز جگر سازم کبابش
۷
در این عالم ندیدم هیچ عاقل
که چون من نیست شیدا و خرابش
۸
خط زنگار گونش چون بخواندم
نبشتم من ز خون دل جوابش
۹
ببیند در جهان چشمم که روزی
به رغم دشمنان بوسم رکابش
نظرات