
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۸۱۳
۱
چون صبا آورد از زلفش نسیمی روح بخش
ای دل بیچاره جان را بر نسیم او ببخش
۲
قسمتی کردند روز وصل جانان را ولی
محنت هجران او گفتا تو را اینست بخش
۳
از کجا آورده ای این بوی روح افزا بگو
زآنکه من بر بوی زلفش می کنم هر لحظه غش
۴
گو به کوی عاشقان خود قدم درنه ببین
تا به خاک پای تو چون می زند از دیده رش
۵
گر قبولش اوفتد جانم بر او شادی کنم
زین محقّرتر نشاید کرد او را پیش کش
۶
از وصالم چون کشیدی توتیایی در بصر
زان رخ جان پرورت در دیده ام بستست نقش
۷
چون که قدر روز وصل آن صنم نشناختی
ای دل غمدیده اکنون محنت هجران بکش
۸
شربتی تلخست گویا شربتش ای دل از آن
در مذاقت گر خوش آید جرعه ای زان می بچش
نظرات