
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۸۱۶
۱
نگار مهوش ما را که نیست مانندش
چه بودی ار برسیدی به عهد پیوندش
۲
هوای خاطر ما چون هوای کویش کرد
ز جان شد او به کمند دو زلف پابندش
۳
به ریش سینه ز دلدار مرهمی جستم
نداد مرهم و بر سر نمک پراکندش
۴
چو دیده دید دو رخساره ی جهان آراش
به یک نظر دل مسکین بر آتش افکندش
۵
تفاوتی نکند با همه بلا دل من
اگر کنی تو شبی از وصال خرسندش
۶
بهقید زلف تو افتاد باز مرغ دلم
کجا خلاص توان دادن از چنان بندش
۷
دلی که از بر ما رفت و گشت شیدایی
بگو که سود ندارد نصیحت و پندش
نظرات