
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۸۱۸
۱
دلم بر آتشست از لعل نوشش
بدان تا که بیابم پای بوسش
۲
ز من بربود صبر و هوش و آرام
مسلمانان به چشم می فروشش
۳
بخورد او خون جانم را به غمزه
که همچون شیر مادر باد نوشش
۴
قسم دارم بر آن چشمان مخمور
بر آن لعل لبان باده نوشش
۵
بر آن روی چو ماه و زلف شبرنگ
بدان بالا و برز حلّه پوشش
۶
که خواب و خور ندارم در غم او
جهان را بر فلک برشد خروشش
۷
چه باشد ای صبا کز روی یاری
رسانی حال زار ما به گوشش
۸
بگو مشکن دلم را ای دلارام
به یکباره ببردی صبر و هوشش
۹
تو را گر یوسف مصری به دستت
به قلبی گر خریدت می فروشش
۱۰
نه قلبی کاو بود بر دل ورا نام
به گوش دل چنین گوید سروشش
نظرات