جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

شمارهٔ ۸۲۳

۱

آه ازین شب که نیست پایانش

وای دردی که نیست درمانش

۲

چون به دستم نمی فتد چکنم

شبکی شمعی از شبستانش

۳

در دماغ دلم نمی آید

نکهتی گل دمی ز بستانش

۴

می زنم همچو بلبل سرمست

ناله ی شوق در گلستانش

۵

آن سهی سرو بین که برپا خاست

که به جان آمدم ز دستانش

۶

غمزه شوخ او دلم بربود

حذر اولی ز چشم فتّانش

۷

عید رویش چو رو نمود به خلق

ای بسا جان که گشت قربانش

۸

گل بود در جهان ولی چون من

نبود یک هزار دستانش

۹

از کمان خانه ی دو ابرو زد

ناوکی بر دلم ز مژگانش

۱۰

تا به سوفار در دلم بنشست

در جگر ماند نوک پیکانش

۱۱

از غم دل جهان خراب شود

گر نه لطفی کند جهانبانش

تصاویر و صوت

نظرات