جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

شمارهٔ ۸۲۵

۱

مراست درد فراقی که نیست درمانش

شبیست شدّت هجران که نیست پایانش

۲

مرا سریست و فدای تو کرده ام چه کنم

که از بلای فراق تو نیست سامانش

۳

عظیم دور فتادست کعبه ی مقصود

که نیست در همه عالم حد بیابانش

۴

ببین که مشکل ما حل نمی شود باری

از آن سبب شب هجران ما شد آسانش

۵

دلم ز دست غم و درد تو به جان آمد

بگو که با که بگوییم درد پنهانش

۶

طبیب درد دلم را دوا نمی سازد

چرا که نیست امیدی چنان بدین جانش

۷

اگر به جان رسدت دست ای جهان زنهار

مکن دریغ و به جانان خود برافشانش

تصاویر و صوت

نظرات