
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۸۲۷
۱
صبحدم آورد بویی سویم از پیراهنش
راست گویم آب حیوان می چکد از دامنش
۲
خون ما در گردنش بود آن نگار و بس نبود
طرفه اینست آن که جان گشتست طوق گردنش
۳
روی چون ماه تو را محتاج آرایش نبود
سنبل تر را چرا آورده ای پیرامنش
۴
زآتشی کز جان ما خیزد ز دست جور او
نرم هرگز می نگردد آن دل چون آهنش
۵
دیده ی یعقوب نابینا شود بینا دگر
گر نسیم لطفش آرد بویی از پیراهنش
۶
آنچنان رویی و مویی کس ندارد در جهان
ای دریغا گر بدی باری عنایت با منش
۷
گرچه جوجو داد بر باد جفا خاک مرا
ماه و خورشید فلک شد خوشه چین خرمنش
نظرات