
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۸۴۶
۱
نکهت عنبرست یا بویش
مشک تاتار یا که گیسویش
۲
آنکه محراب جان دلها گشت
چیست گویی دو طاق ابرویش
۳
بر رخ همچو ماه او دل من
دانم آشفته است چون مویش
۴
گرچه بر ما نظر نیندازد
هست جان و دو دیده ام سویش
۵
تا گذار آورد مگر سویم
جان مقیمست بر سر کویش
۶
ای صبا گر گذر کنی بر دوست
آن قدر از زبان ما گویش
۷
این چه بدمهریست و بدخویی
که به جان آمدیم از خویش
نظرات