
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۸۴۸
۱
به غیر سوز و گدازیم چاره نیست چو شمع
نزار و زارم و گریان ز غم میانه جمع
۲
فراغتی ز من و حال زار من داری
مگر نمی رسدت حال زار بنده به سمع
۳
اگرچه کرد غم هجر دوست قلع مرا
نمی کند غم عشقش دل من از جان قمع
۴
منم مدام به بالین دوست تا دم صبح
ز درد هجر عزیزان نزار و زار چو شمع
۵
تو چرخ سفله ببین کاو چگونه قلاّشست
که فرق می نکند نقره را کنون از قلع
نظرات