
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۸۵۸
۱
ای که هستم من مهجور ز جانت مشتاق
من نه تنها، که شده جمله جهانت مشتاق
۲
سرو با این همه سرسبزی و رعنایی او
به قد و قامت چون سرو روانت مشتاق
۳
نه که مشتاق منم بر قد چون نارونت
گشت از جان و روان سرو روانت مشتاق
۴
تشنه بر آب روان بین تو که چون مشتاقست
دل غمدیده ی ما هست چنانت مشتاق
۵
تن چون مورد ضعیفم که چو مو شد ز غمت
همچو مویت شده بر موی میانت مشتاق
۶
چون سکندر دل شوریده ی سرگردانم
گشته بر چشمه ی حیوان دهانت مشتاق
۷
گل خوش بوی که مشهور به رنگست و به بوی
شده بر روی دلارا چو روانت مشتاق
نظرات