
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۸۶۷
۱
اگر ز دل کشم آهی به غم من غمناک
فتد ز آتش آهم غریو در افلاک
۲
اگرچه غمزه شوخ تو خون جانم ریخت
حلال کردمت ای نور دیده از دل پاک
۳
گر آن نگار ستمگر مرا به تیغ جفا
بکشت و مشکلم این کاو نبست بر فتراک
۴
یقین که در غم هجران تو نخواهم زیست
غم فراق تو باشد مرا نه بیم هلاک
۵
جهان و جان و تن و روح ما به تو زنده ست
اگر فدای رضای تو سر کنیم چه باک
۶
گر آستین وصالت شبی به دست آید
کنیم جامه جان راست تا به دامن چاک
۷
ز آب وصل تو باری همی زدم بر دل
زآتش شب هجرم نشانده ای بر خاک
نظرات