جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

شمارهٔ ۸۷۳

۱

دل به زلفت داده ام ز آنم پریشانست حال

نیک سودایی شدستم دلبرا ز آن خط و خال

۲

حال من چون زلف و خالت شد پریشان در غمت

خود نپرسیدی تو روزی کز غمت چونست حال

۳

من چو از جان گشته ام مشتاق دیدارت چنین

از من خاکی چرا ای دوست بگرفتت ملال

۴

ساحران چشم مستت ای نگارین از چه روی

وصل ما کردت حرام و خون ما کردت حلال

۵

تکیه بر حسن ای عزیز من نباید کرد بیش

زآنکه حسن خوبرویان زود می یابد زوال

۶

گر کمال عشق من بر حسنت افزاید چه باک

حسن را باشد زوال و عشق را باشد کمال

۷

روز هجرانت مرا از پا درآوردست زود

حسبة لله شبی کن دستگیریم از وصال

۸

نیستم در عشق تو فریادرس کس در جهان

جز خیالت جز خیالت جز خیال

۹

خضر جان ما تویی آمد به لب جانم ز غم

از چه می داری دریغ از تشنه لب آب زلال

تصاویر و صوت

نظرات