
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۸۷۴
۱
به تلخی شب هجران و بامداد وصال
به هر دو نرگس جادوی دوست و آن خط و خال
۲
بدان دو زلف پرآشوب فتنه انگیزش
بدان دو ابروی پیوسته اش به شکل هلال
۳
به آتش رخ چون لاله رنگ دلبر من
بدان دهان گهربار او چو آب زلال
۴
که در فراق تو جانا جهان نمی بینم
مرا ز جان و جهان بی رخ تو هست ملال
۵
دل تو شاد ز ایام باد در همه دم
معین و یار تو بادا خدای در همه حال
۶
شبی به وصل نوازم که شد مرا دامن
ز خون دیده هجران کشیده مالامال
۷
که گفت بر تو که با خستگان جفا می کن
که کرد خون دل خلق شهر بر تو حلال
۸
رسیده حال من بی نوا به غایت شوق
گذشته حسن دلاویز تو به اوج کمال
۹
دلا ز دست حریفان خود چو نی مخروش
چو دف مباش دو روی و چو چنگ هیچ منال
نظرات