
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۸۸۰
۱
چون ندادم آن ستمگر کام دل
تا به کی باشم چنین در دام دل
۲
روی بنما با همه جور و جفا
تا شود یک لحظه ام آرام دل
۳
ای صبا از روی دلداری ببر
پیش آن جان و جهان پیغام دل
۴
گو من از دست فراقت سوختم
چون درین سودا بپختم خام دل
۵
روی چون خورشید تو صبح جهان
زلف شبرنگ تو باشد شام دل
۶
پسته لعل تو باشد عید روح
چشم مخمور جهان بادام دل
۷
من ز وصلت باز محرومم چرا
دشمنم باشد چنین ناکام دل
۸
از شراب وصل خویشم مست کن
گر ز لعل دوست باشد جام دل
۹
هست از آغاز عشقت آتشی
در جهان تا چون شود فرجام دل
نظرات