
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۸۸۱
۱
روی تو شد صبح جان زلف تو شد شام دل
شام نگویم ورا هست کنون دام دل
۲
کام دلم تلخ شد از شب هجران او
آن بت دلجو نداد یک نفسم کام دل
۳
سنگ جفایت مزن بر دل مسکین من
تا ز غم هجر تو بشکندم جام دل
۴
با همه سودای من کز سر زلف تو هست
در سر من ای پسر پخته نشد خام دل
۵
تا بودم در جهان نام و نشان از غمت
تا به کجا می رسد با تو سرانجام دل
۶
در غمت آغاز عشق هست به نامم چنین
وصل توأم کام جان روی تو آرام دل
۷
دل شد و جان در غمت رفت به باد هوا
نیست مرا در جهان ای دل و جان نام دل
تصاویر و صوت

نظرات