جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

شمارهٔ ۸۹۱

۱

بگو تا کی چنین دربندی ای دل

چو از عشقش نداری هیچ حاصل

۲

دلم در شست زلفت گشت پابند

بگو آخر چه شاید کرد با دل

۳

دل ما را نصیحت کی کند سود

چنین حالی نگوید هیچ عاقل

۴

دل و جان هر دو در قید تو دارم

چرا گشتی ز حال بنده غافل

۵

چنانم در دل مسکین نشستی

که ننشستست پای سرو در گل

۶

بجز خون دل و خوناب دیده

ندارم در غم عشقت مداخل

۷

جهانی غم به امّید تو خوردم

نگشتم یک زمان با دوست واصل

تصاویر و صوت

نظرات