
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۸۹۴
۱
مرا عشقت نه امروزست در دل
که مهرت را سرشتستند با گل
۲
تو نیز ای بی وفا نامهربان یار
مباش آخر ز حال بنده غافل
۳
دل دیوانه گفتا ترک او کن
به ترک جان بگوید هیچ عاقل
۴
مرا سهلست پیش دوست مردن
فراق روی جانانست مشکل
۵
دلم در قید زلفت پای بندست
بگو جانا چه شاید کرد با دل
۶
نگارینا تو می دانی ندارم
به عالم جز غم عشقت مداخل
۷
منم غرقه میان موج هجران
چه داند حال من کس بر سواحل
۸
شدم راضی که خوابش ببینم
که وصل او خیالی بود باطل
۹
وصال دوست می خواهم به زاری
وگر نی از جهان ما را چه حاصل
نظرات