
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۹
۱
مستغرق بحر غم عشقیم نگارا
خود حال نپرسی که چه شد غرقهٔ ما را
۲
ای دوست به فریاد دل خستهٔ ما رس
بفرست نوایی من بی برگ و نوا را
۳
ای نور دو چشمم به غلط وعده وفا کن
تا چند تحمّل بتوان کرد جفا را
۴
گویی تو که از دفتر ایام بشستند
در عهد تو ای جان و جهان نام وفا را
۵
گر زانکه تو را میل من خسته نباشد
از لطف نظر کن به من خسته خدا را
۶
بالای تو بالا نتوان گفت بلاییست
یارب تو بگردان ز دل خلق بلا را
۷
سلطان جهانی و جهانست به کامت
بنواز زمانی ز سر لطف گدا را
نظرات