
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۹۰۵
۱
چون تو را گشتم ز جان و دل غلام
من ز جان گویم فلک بادت به کام
۲
باد کامت از جهان حاصل ولی
میل دل بادا تو را بر ما مدام
۳
این همه آتش که در جان منست
سخت مشکل می شود سودای خام
۴
چون صراحی دل پر از خونم مدام
در میان سرگشته ام مانند جام
۵
با رخت شبهای تاری همچو صبح
بی رخت صبح جهان دارم چو شام
۶
خستگان را زود بنواز از کرم
تا شوی اندر دو عالم نیک نام
۷
همچو شمعم برفروزان روز وصل
همچو سروم از در دل می خرام
۸
همچو سروم سایه ای بر سر فکن
تا جهان گردد از آن رو با نظام
نظرات