
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۹۰۶
۱
یک نظر گر می کنی بر حال ما، ما را تمام
هم عنایت کرد باید بر من ای ماه تمام
۲
چشم بختم ز انتظارت گشت چون دریای خون
برنیاید خاطرم را زان لب شیرینت کام
۳
تا به کی داری روا جانا که رود خون رود
در فراق روی خوبت از دو چشم ما مدام
۴
تا به کی همچون صراحی خون رود در دل مرا
تا به کی سرگشته گردم در جهان مانند جام
۵
چون طبیب من علاج مایه سودا نداشت
لاجرم ناپخته می باید مرا سودای خام
۶
عشق او بازست و باز از سر گرفتن خوش بود
لیک دل در چنگ او افتاده مسکین چون حمام
۷
توسنی بودم به تندی بدلگام و کینه جوی
از جفای چرخ گشتم در فراق دوست رام
نظرات