جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

شمارهٔ ۹۰۸

۱

تا که من نرد وفا با رخ تو باخته ام

مهره ی مهر تو در طاس غم انداخته ام

۲

بار هجران تو بر جان من امروزی نیست

با غم عشق تو عمریست که در ساخته ام

۳

همچو پروانه سرگشته به شمع رخ دوست

بی تکلّف دو جهان را همه در باخته ام

۴

از دل و جان و جوانی همه بیگانه شدم

تا سگی را به سر کوی تو بشناخته ام

۵

سالها تا به فراز و به نشیب شب هجر

باد پایان وفا را به جهان تاخته ام

۶

آنچنان واله و شیدای تو گشتم که ز شوق

بارها دیده ی خود دیده و نشناخته ام

۷

طوطیی بود سخنگوی به مدح تو زبان

از غم هجر تو اکنون بتر از فاخته ام

۸

سرزنش ارچه کنم بار رقیبم که چو سرو

با وجود شب وصل تو سر افراخته ام

۹

خبرت نیست که از بوی تو ای جان و جهان

همچو موم از غم هجران تو بگداخته ام

تصاویر و صوت

نظرات