
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۹۱۰
۱
من که با خاک درت خون دل آمیختهام
خون دل را ز ره دیده فرو ریختهام
۲
به امیدی که مگر سیم وصالت یابم
خاک کوی تو به سرپنجه جان بیختهام
۳
سرزنش چند کنندم که من خستهروان
روز و شب حلقهصفت بر درت آویختهام
۴
بوی زلفت ندهد غیر نسیم سحری
عنبر و مشک و عبیر ار به هم آمیختهام
۵
بس حدیثی که ز چشمان تو گفتم به جهان
تا ز هر گوشه دوصد فتنه برانگیختهام
۶
تا ز میدان فراقت که برد گوی مراد
حالیا با غم عشق تو درآویختهام
نظرات