
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۹۱۵
۱
جان فدای راه عشقش کرده ام
دل چو زلف او مشوّش کرده ام
۲
آرزو دارم که گیرم در برش
راستی اندیشه خوش کرده ام
۳
من به بوی زلف عنبریار او
از نسیم صبحدم غش کرده ام
۴
من بدان کیشم که قربانش شوم
تا نپنداری که ترکش کرده ام
۵
در تمنّای تو ای آب حیات
این دل سوزان بر آتش کرده ام
۶
من جهانی را به یاد لعل دوست
از شراب عشق سرخوش کرده ام
۷
کوی عشق او مبارک منزلیست
زان سبب آنجا فروکش کرده ام
نظرات