جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

شمارهٔ ۹۱۹

۱

تا خیال آن بت بگزیده ام

بست نقشی در سواد دیده ام

۲

از خیالش نیستم خالی دمی

گر بداند نور هر دو دیده ام

۳

عمر بگذشت و من از روی وفا

یک سخن از لفظ او نشنیده ام

۴

در چمن چون دیده ام قدّی چو سرو

درد از آن بالا بسی برچیده ام

۵

همچو شمع از هجر می گریم به زار

کی چو گل از وصل او خندیده ام

۶

آن چنان رویی و مویی در جهان

من مسلمان نیستم گر دیده ام

۷

عرض گردیدم همه خوبان ز جان

مهر رویش از جهان بگزیده ام

تصاویر و صوت

نظرات