
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۹۲۰
۱
ای خوشا وقت دل شوریده ام
حال دل چون زلف دلبر دیده ام
۲
تا دلم در شست زلفش خانه ساخت
من بسی درد از رخش برچیده ام
۳
من به یاد آن قد و بالای تو
سرو نازا بس زمین بوسیده ام
۴
گرچه کردی راز ما را آشکار
من به جان اسرار تو پوشیده ام
۵
بی وفا یارا بسی کز دست تو
جرعه ی جور و جفا نوشیده ام
۶
نور چشمم صبر فرمایی مرا
صبر چون باشد ز نور دیده ام
۷
من به امید وصالش در جهان
بی سر و سامان بسی گردیده ام
نظرات