
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۹۲۱
۱
من که عمری در جهان گردیده ام
مثل رویش کافرم گردیده ام
۲
دیده ام خوبان و مهرویان بسی
مهر رویش در جهان بگزیده ام
۳
در چمن بر یاد قدش هر زمان
پای سرو و نارون بوسیده ام
۴
نسبت زلفش به عنبر کرده ام
همچو مار از غبن آن پیچیده ام
۵
من طمع در هجر آن آرام جان
از دل و جان بر بدن ببریده ام
۶
ای مسلمانان ز درد هجر او
جامه جان بر بدن بدریده ام
۷
بر نمی آید دلم با درد عشق
من درین معنی بسی کوشیده ام
۸
ای بسا شبها که تا هنگام صبح
بر سر خاک رهش غلطیده ام
۹
همچو شب تاریک می بینم جهان
بی رخت ای نور هر دو دیده ام
نظرات