
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۹۲۳
۱
خوابی خوش است اینکه شب دوش دیده ام
دل را به یاد دوست به جان پروریده ام
۲
دارم امید آنکه ازین خواب برخورم
زیرا که لطف دوست درین خواب دیده ام
۳
دیدم صباح روی تو ای جان به آشکار
تعبیر چیست بهتر ازین روی دیده ام
۴
بر ما ترحّمی کن و از راه مردمی
کز تو جدا فتاده و محنت کشیده ام
۵
در اشتیاق آن رخ چون گل میان باغ
جانا به جان تو که چو سروی خمیده ام
۶
هر شب به انتظار تو ای جان نازنین
صد پیرهن ز دست فراقت دریده ام
۷
ای کعبه وصال مرا راه ده به خود
کز شوق رویت این همه ره را بریده ام
۸
چون مرغ نیم بسمل بی بال و پر ز شوق
هر دم میان خون دل خود طپیده ام
۹
بسیار گرم و سر کشیدم ز روزگار
نه کودکم چنان که جهان را ندیده ام
نظرات