
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۹۳۰
۱
هنوز از بادهٔ وصل تو مستم
که می گیرد به جامی باز دستم
۲
چو چشم ناتوانت ناتوانم
چو لعل می پرستت می پرستم
۳
ز باد صبحدم هر دم پیامی
به نزد یار مشکین مو فرستم
۴
که از بوی سر زلفت نگارا
به سان آهوی تاتار هستم
۵
ز پا افتاده ام از دست هجران
بگیر آخر ز وصل خویش دستم
۶
من آشفته ی بی دل، دل و جان
به دام زلف و سودای تو بستم
۷
به هجرانم ز دیده خون گشادی
به دام زلف کردی پای بستم
۸
به دل بودم ز غم بسیار باری
بحمدالله کز آن غم باز رستم
نظرات