جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

شمارهٔ ۹۳۱

۱

دیده بگشادم و دل در سر زلفت بستم

در تو بستم دل و از هر که جهان وارستم

۲

پای در سنگ فراقت زده ام مسکین من

آه اگر لطف تو ای دوست نگیرد دستم

۳

چشم مست تو گهی مست و گهی مخمورست

جادویی مست و خرابست و من از وی مستم

۴

رقم صبر که بر لوح دلم بودی نقش

من به سیلاب سرشک از دل غمگین شستم

۵

چون کمان خم شده پیوسته چو ابروی توام

تا دل شیفته را در خم زلفت بستم

۶

عهد بستم که دگر عهد نبندم با کس

وآنچه بستم چو سر زلف خودش بشکستم

تصاویر و صوت

نظرات