
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۹۳۲
۱
ز عشقت تا ز خود بیگانه گشتم
میان عالمی افسانه گشتم
۲
ز روی شوق جانان در شبستان
به شمع روی او پروانه گشتم
۳
ز زنجیر دو زلفت ای دلارام
بگو آخر چرا دیوانه گشتم
۴
به امّیدی که یابم گوهر وصل
غریق بحر آن دردانه گشتم
۵
ز شادی وصالت بر نخوردم
بتا تا با غمت همخانه گشتم
۶
کنون عمریست تا در گرد عالم
به جست و جوی آن جانانه گشتم
۷
اگر تیغم زنی زان دست و بازو
ز تیر چشم مستش وا نه گشتم
۸
چو راهم نیست در خلوتگه وصل
مقیم درگه کاشانه گشتم
۹
نخواهد شد جهان معمور هرگز
بسی در گرد این ویرانه گشتم
۱۰
چو سنگش پای بوسیدن نیارم
کنون بر روی زلفش شانه گشتم
نظرات