جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

شمارهٔ ۹۴۴

۱

هیچ دانی که جهان در سر و کارت کردم

جان اگر در سر و کارت نکنم نامردم

۲

چه نکردی ز جفا بر دل بیچاره ی من

در غم عشق تو بس خون جگرها خوردم

۳

چه ستمها که برین خسته دل ما کردی

چه جفاها که من از بار فراقت بردم

۴

در فراق رخ چون ماه تو ای جان و جهان

ای بسا خون که من از دیده ی جان بفشردم

۵

گرچه جفتست به عیش و طرب آن دلبر من

من ز خواب و خور و شادی دو عالم فردم

۶

دردم از حد بگذشت و نکنی هیچ دوا

صبر تا کی بتوان کرد نگارا در دم

۷

تا به کی حال جهان از تو نهان بتوان داشت

سالها با غم تو صبر و تحمّل کردم

تصاویر و صوت

نظرات