
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۹۵۰
۱
دو زلف سرکشش پرتاب دیدم
دو طاق ابرویش محراب دیدم
۲
بگردانید چشم و رو ز سویم
عظیمش با جهان در تاب دیدم
۳
دلم خون شد به حال مردم چشم
که در خون دلش غرقاب دیدم
۴
به عشقت دیده ی جان چون گشادم
دل مجروح پر خوناب دیدم
۵
وفا در خوبرویان نیست ممکن
که روشن آن سخن چون آب دیدم
۶
دری گفتم گشاد از وصل بر من
عنایت با منش زان باب دیدم
۷
به بحر عشق او غوّاص گشتم
بسی دریای بی پایاب دیدم
نظرات