جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

شمارهٔ ۹۵۱

۱

از آن زمان که من آن روی چون قمر دیدم

دل ضعیف خود از عشق بی خبر دیدم

۲

حلاوتی که در آن چهره نگارین است

قسم به جان تو در ماه و خور اگر دیدم

۳

ز خون دل رقمی از سرشک چون سیماب

ز درد عشق تو جانا به روی زر دیدم

۴

قرار نیست مرا چون دو زلف از رخ تو

به جان دوست از آن دم که یک نظر دیدم

۵

کسی ندید مگر مرگ خویشتن به دو چشم

بیا که روز فراقت به چشم و سر دیدم

۶

به کوه و دشت همی گشتم از فراق رخت

ز اشک دیده ی ما آب تا کمر دیدم

۷

دگر ز کوی تو ما را سفر نخواهد بود

از آن بلا که ز بالات در سفر دیدم

۸

جهان و هرچه در او هست سر به سر دانی

نبود همّتم ای دوست مختصر دیدم

۹

از این سبب که نظر کردم از سر تحقیق

جهان و کار جهان جمله در گذر دیدم

تصاویر و صوت

دیوان کامل جهان ملک خاتون - جهان ملک خاتون - تصویر ۳۳

نظرات