
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۹۵۹
۱
در حسرت روی آن نگارم
خون جگر از دو دیده بارم
۲
پایم به غم زمانه در بند
از دست برفت کار و بارم
۳
از دست جفای چرخ باری
آشفته چو زلف آن نگارم
۴
جانم به لب آمد از فراقش
روزی ز غمش هزار بارم
۵
چون یاد کنم ز روزگاران
کو روز و کجاست روزگارم
۶
بودیم عزیز جان و دلها
و امروز چو خاک راه خوارم
۷
بردار مرا ز خاک راهت
زنهار چنین روا مدارم
۸
کردیم خطا و جرم بسیار
ای دوست به عفو درگذارم
۹
از دامن لطف دست امّید
آخر تو بگو که چون بدارم
۱۰
بسیار کست به جای من هست
من جز تو در این جهان ندارم
نظرات