
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۹۶۱
۱
از شب هجر تو ای دوست شکایت دارم
آرزوی رخ زیبات به غایت دارم
۲
جان شیرین به فدای شب وصلت کردم
وین زمان از کرمت چشم عنایت دارم
۳
شب و روز و گه و بیگه به خیال رخ تو
بجز اوصاف جمالت چه حکایت دارم
۴
میل وصل من بیچاره نداری باری
آری از بخت بد خویش شکایت دارم
۵
گر خرامی چو سهی سرو به بستان سوی ما
بجز از جان چه بگو در خور پایت دارم
۶
آرزوی رخ زیبای جهان آرایت
به سر دوست که بیرون ز نهایت دارم
۷
من جهان را ز برای شب وصلت خواهم
جان شیرین به جهان نیز برایت دارم
۸
دست در دامن انصاف تو حالی زده ام
وز تو باری نه عنایت نه رعایت دارم
۹
طمع از مال جهان نیست مرا تا دانی
این قدر هست که هم چشم حمایت دارم
۱۰
چون حمایت بتواند و رعایت نکند
ای دل غمزده پس من چه کفایت دارم
نظرات