
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۹۷
۱
آن نگار بی وفا گر یار ماست
از چه رو پیوسته در آزار ماست
۲
او ز ما بیزار خوش در خواب صبح
در خیالش دیده ی بیدار ماست
۳
ما تو را دلدار خود پنداشتیم
این همه اندیشه از پندار ماست
۴
پیش تو اقرار کردم بندگی
این ستم بر جانم از اقرار ماست
۵
می کشم جوری که نتوان باز گفت
چاره ام خون خوردنست این کار ماست
۶
هر گلی کاندر گلستان دیده ام
بی رخت در دیده ی جان خار ماست
۷
ای دل مسکین مجوی از وی وفا
در جهان زیرا که او عیار ماست
۸
گر سر یاری نداری باک نیست
هر که یار ما نباشد بار ماست
نظرات