
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۹۷۸
۱
به عالم غیر تو یاری ندارم
بجز عشق رخت کاری ندارم
۲
تو را گر هست بر جایم بسی یار
به جانت من کسی باری ندارم
۳
به کوی تو سگان را هست باری
چرا ای دوست من باری ندارم
۴
خداوند منی من بنده فرمان
به جان تو کز این عاری ندارم
۵
اگرچه برگرفت آزرم از پیش
من از دلدار آزاری ندارم
۶
به جان تو که در عالم نگارا
به جز لطفت جهانداری ندارم
نظرات